سماسما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

سما عسل مامان و بابا

بدون عنوان

سوم عیدبا عمو وزن عمو و آرشام رفتیم اصفهان خون آقا جون خیلی بهمون خوش گذشت شما هم حسابی فوضولی کردی شیطون من فدات بشم عزیزم جند تا عکس از مسافرت سما به اصفهان
27 فروردين 1391

و بازهم مروارید

دخملی ما تو دندون در اوردن خدارو شکر زرنگه الان 12 دندونه شده دوتا بالا در اورده دوتا پایین دوتا اولی تو اسفند در اورد دوتای دیگه تو عید الان دیگه قشنگ کامل می تون غذا بخوره خوب از حرفا وکارای که سما میکنه بگم وقتی صدای زنگ تلفن آیفون می شنوه داد میزنه میگه کیــــــــــــــــــــه هرچیزی میبینه میگه چیه صداشم که میکنیم میگه چیه بله هم میگه بعضی وقتا البته بوس صدا دارم میکنه بهش میگم گریه کن دست میزاره روچشماش یعنی داره گریه میکنه بهش میگم الکی بخند میگه هاها ...
16 فروردين 1391

بعد از کلی تاخیر مامان اومد

خب برمیگردیم به عقب یازده ماهگی سما گلی مامان در یازده ماهگی سما کوجولو شروع کرد به راه رفتن جند قدمی میرفت میافتاد تا اینکه کم کم یاد گرفت خودش پاشه راه بره بدونه اینکه کسی کمکش کنه قوربون قدمات ایشالله تو مسیر خوشبختی قدم برداری مهربونم ویه اتفاق دیگه این بود که سما جون ما مریض شد الهی بمیرم بچم اب شد اسهال استفراغ شدید گرفت تا روز تولدش طول کشید انقدر حالت بد شد که تبم بهش اضافه شد مجبور شدیم ببریمت بیمارستان بستریت کنیم خلاصه 11 روز ما بااین مریضی سر کردیم راستی مرسی خاله مهرنوش خاله سحر که زنگ زدین حال سما پرسیدین بوسسسسس این عکس مال زمانیه که از بیمارستان مرخص شدی   ...
16 فروردين 1391
1