سماسما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

سما عسل مامان و بابا

کارای که سما جان تو شش ماهگی برای اولین بار انجام داد

دخمل مامان دیگه کنترلت سخت شده تا میزارمت زمین زود  برمگردی روسینه شروع میکنی به قل خوردنو جلو رفتن وقتی میخوای بری جلو از همه جات کمک میگیری باسر وصورت میری جلو زانوهاتو جمع میکنی تو شکمتو میری  وقتیم خسته میشی خودت برمیگردی رو کمرتو  استراحت میکنی دوباره شروع میکنی به قل خوردن خیلی خوردنی شدی نفسمممممم   ...
28 تير 1390

6ماه گذشت

واکسن شش ماهگی سما خانوم دیروز با بابای رفتیم واکسن خانومی بزنیم از اونجای که من خیلی میترسیدم بابای هم باهامون اومد که اگه تو گریه کردی بغلت کنه الهی مامان فدات بشه که خیلی درد کشید واکسن اولی که زد تو پات  خیلی گریه کردی دومی که میخواست بزنه نمیزاشتی نگاه مامان میکردی گریه میکردی الهی بمیرم پاتو به زور صاف نگه داشتم تا برات زد اما دیگه راحت شدی تا پایان یک سالگی واکسن نداری اما هنوز تب داری خیلی گریه میکنی اون دوتا واکسن قبلی  اصلا اذیت نکردی زودم خوب شدی ولی این نه واقعا قولللللل شش ماهگی بود واکسن بدبدبد پای دخملمو اوف کرد   ...
28 تير 1390

مسافرت سماخانوم

عزیزم برای روز پدر رفتیم شمال شما پنچ ماه پر می کردی می رفتی تو شش ماه جیگرم منو بابا سعید خیلی ازت عکس گرفتیم چند تاشو میزارم اینجا دخملی.... ...
1 تير 1390

بدون عنوان

قربون دختر که تواین لباسا مثل ماه میشه اینارو بابای  واست خریده عزیزم منم پوشیدم واست ببینم اندازت میشه وای چه ناز شدی منو باباسعید یه عالمه قربون صدقت رفتیم  خوش تیپ جیگرتو بخولممممم   ...
21 خرداد 1390

بدون عنوان

من خوابمممممم نمیاددد میخوای منو به زور بخوابونی عزیزم اینجا خیلی خوابم میومد ساعت 3 ظهر بود  خیلی خسه بودم  شما تازه بازیت گرفته بود منم دستاتو بستم که بخوابی شما خنده تحویلم میدادی جیگرم عزیز دل ...
21 خرداد 1390